یار جکیگوری
خوب بازم سلام میکنم خدمت دوستان ، اینم شعر جدیدمه که با کمک یه دوست عزیز یکم اصلاح شد ، البته ادامه داره ولی خوب الان میذارمش تا بعدا کاملش کنم جدید ترین اثر دادا داود:
ببین مارو که ما دهه ی شصتیم
نخوردیم می ولی سالهاست که مستیم
از اول لحظه ی پیدایش ما
ببرد از بین عراق آسایش ما
درون گوشمون غیر از لالایی
صدای بمب بود و تیر هوایی
خلاصه جنگه اونروزا تموم شد
چه روزایی که بر ماها حروم شد
نفهمیدیم چطور ما درس خواندیم
نوشتند عشق ولی ما ترس خواندیم
رسید آن درس هم روزی به پایان
و بیکاری چه زیبا شد نمایان
بگفتند کار کمه نیرو زیاده
بچرخیدیم جهان راما پیاده
گذاشتیم مدرکامون توی کوزه
فرستادیم همونطوری به موزه
نوشته شده در پنج شنبه 91/5/26ساعت
9:53 صبح توسط داود نجفی نظرات ( ) |
Design By : Pichak |